سرانجام شاه عباس نیز در سال ۱۰۳۸ هجری در مقابل مرگ تسلیم شد و آفتاب عمرش در بهشهر مازندران خاموش گردید و حتی محل دفن جسدش نیز در هالهای از ابهام باقی ماند. از آن جا که او به هنگام سلطنت و مستی قدرت همانند بسیاری از دیکتاتورها خود را ابدی میپنداشت تاب تحمّل هیچ رقیب و انسانی برتر از خود را نداشت و در این راه تمام فرزندان پسر خود را نیز کور و یا مقتول ساخت. در مورد اجرای این تصمیم نفرت انگیز فرزند کشی نظرات مختلفی ارائه شده و هر یک با شمای ذهنی خود به توجیه آن پرداختهاند.این تصمیمات باعث نقش شاه عباس در سقوط حکومت صفوی شد.
در هر صورت با اجرای متمادی این برنامه هر دو گروه مخالف و خود شاه عباس به اهداف خود دست یافتهاند زیرا در وجود مخالفان شاه عباس که قصد تخریب روحی او را داشتهاند شکی نیست و خواهان آن بودهاند که تا حدودی تا از خودرأیی پادشاه بکاهند و در انتخاب جانشین به فردی دست یابند که مطابق امیال آنان عمل کند و توان گذشته را پیدا کنند. آنان توسط منجّمان و مشاوران به شاه عباس خرافاتی تلقین کردند که سلطنت او در خطر است و توطئهی پسرش را مطرح ساختند.
از طرف دیگر خود شخص پادشاه نیز مقصّر بوده و به نوعی به آنان امتیاز داده و نقش اصلی را در اجرای این تصمیم ایفا کرده است تا بعد از فوت نیز همچنان در رأس هرم قدرت سیاسی صفویان مطرح باشد. او به بهانههای واهی در تخریب شخصیت روحی و جسمی پسرانش و فرزند صفی میرزا کوشید و سپس زمینه را آن چنان فراهم ساخت که پادشاهان بعدی محصول تربیت یافتگان حرمسراها باشند. روایت شده که او از قتل صفی میرزا بسیار ناراحت بوده و در محل قتل وی شهیدیه ساخته و یا ریاکاریهای دیگر انجام داده است و اگر اعمالش جنبهی تظاهر نداشته، پس چرا این راه را ادامه داد و دیگر فرزندان را نیز از صحنه خارج ساخت و در اعتیاد فرزند صفی میرزا کوشیده است؟ او در سال ۱۰۳۰ پسر بزرگ صفی میرزا به نام سلیمان میرزا را کور کرد و در سال ۱۰۳۶ پسر دیگر خود امامقلی میرزا را کور کرد. برای نتیجه و دستپخت شاه عباس به یکی از رفتار جانشینش شاه صفی (سام میرزا) اشاره میگردد: «او در یک شب که جشن خضرالنّبی بوده و تمام دختران شاه عباس حضور داشتهاند شاه صفی تقریباً تمام نوادگان دختری شاه عباس را کور کرد یا به قتل میرساند.
رستم بیگ سپهسالار را مأمور کشتن سران قورچی باشی (فرزندان زبیده بیگم) میکند. لحظاتی بعد سرهای ایشان را به نظر اقدس آوردند. چهار پسر خلیفه سلطان (فرزندان خان آغا بیگم دختر سوم شاه عباس) و یک پسر میرزا رضی صدر (فرزند حوّا بیگم چهارمین دختر شاه) و دو پسر میرزا رفیع (شوهر دوم همان حوا بیگم) را کور کردند. پسر دیگر میرزا محسن رضوی را که در مشهد نزد پدر خود بود به دست منوچهر خان حاکم آن جا نابینا ساختند.»[۱]
شاه عباس به هنگام مرگ چون فرزندی نداشت که بتواند جانشین وی شود از روی ناچاری سام میرزا نوهی خود را به ولیعهدی برگزید. شنیدن و زمان و چگونگی این خبر به سام میرزا قابل تأمل میباشد که در جای خود بدان اشاره خواهد شد. نصرالله فلسفی در مورد جانشین شاه عباس مینویسد: «نوشتهاند که شاه این جوان را بسیار دوست میداشت، امّا برای این که هوش و ذکاوتش سرداران و بزرگان کشور را بدو متوجه و علاقهمند نسازد دستور داده بود که همه روزه یک نخود تریاک به او بدهند تا همیشه خمار و بی حس و تنبل باشد و بی هوش و کودن بار آید. اما مادرش به جای تریاک بیشتر به او داروهای ضد سم میداد تا اگر به دستور شاه نهانی مسمومش کنند، سلامت بماند. با این همه نوشتهاند که سام میرزا وقتی که با نام شاه صفی به جای شاه عباس بر تخت سلطنت ایران نشست چندان خونسرد و خواب آلود و سست بود که پزشکان به شرابخواری تشویقش کردند تا مگر حس و حرارتی پیدا کند و جانی بگیرد.»[۲]
پیترو دلاواله که خود شاهد این حوادث بوده دراین باره به نکات جالبی اشاره دارند و مینویسد: «خبر دیگری که از فرح آباد برایم آوردهاند اگر حقیقت داشته باشد ( و من در حال حاضر نمیتوانم صحّت آن را تأیید کنم) از عجیبترین خبرهای عالم است و هیچ پادشاه دیگری به جز شاه عباس چنین اندیشهای از خاطرش خطور نخواهد کرد. شایع است شاه برای آسایش وجدان خویش به رجال دولت گفته است که فرزند ارشدش یعنی خدابنده میرزا در واقع پسر او نیست و نبایستی او را پس از مرگش به سلطنت برگزینند، چون مادر وی کنیزی بوده که به رسم معمول ایران تاجری به شاه هدیه کرده بوده و این کنیز هنگامی که به حرمسرای او وارد شده باردار بوده است و همهی اهل حرم نیز از این حقیقت آگاهند.
بنابراین خدابنده میرزا از سلالهی شاه نیست. میگویند شاه برای این که صدق گفتار خود را ثابت کند قاصدی به اصفهان فرستاده و به عمّهی سالخورده خود زینب بیگم که آن موقع قصرهای سلطنتی را اداره میکرده است و اکنون تقریباً به حال تبعید در این شهر به سر میبرد و قبلاً سالها در قزوین بوده است پیغام داده که کتباً این موضوع را شهادت دهد و آن چه درباره اصل و نسب خدابنده میرزا میداند، بنویسد. زینب بیگم هم برای خوش آمد شاه و برای این که مطابق میل او رفتار کرده باشد به دروغ یا راست شهادت نامهای با مُهر خود و هجده شاهد دیگر در تصدیق و تأیید گفتهی شاه تنظیم کرده و جزئیات را در آن نوشته است.
به طوری که خدا بنده میرزای واژگون بخت دیگر نمیتواند مدّعی جانشینی پدر خود شود و بعد از بیست و پنج سال شاهزادگی فرزند تاجر گمنامی خواهد شد. برای محروم ساختن یک جانشین از حق وراثت این طریق از آن چه تا کنون شنیدهایم و دیدهایم مؤثرتر است و حقیقت به گمان من این است که شاه از بیم آن که مبادا موجبات زحمتش فراهم آید و گرفتار سوء قصد گردد به همان دلیلی که چندی پیش پسر بزرگ خود صفی میرزا را از میان برداشت اکنون قصد دارد خدابنده میرزا را که حالا صاحب ریش شده و میتواند در مقابلش اظهار وجود کند به همان سرنوشت، منتها به صورت ملایمتری دچار سازد.
میگویند آخرین فرزند شاه نیز به تازگی مرده است. به طوری که جز همان جوان که دوست من است جانشینی برایش باقی نمانده. این پسر خیلی جوان و مختصری پریشان حواس است و به همین سبب مورد بدگمانی پدر نیست، ولی من بر این عقیده هستم که با مرور زمان او نیز به بهانهای دچار سرنوشت برادر خود خواهد شد. برای من مسلّم است و بسیاری از مردم روشن بین نیز همین نظر را دارند که شاه عباس به دو علت تصمیم دارد جز پسر بزرگ فرزند مقتول خود صفی میرزا جانشینی نداشته باشد.
یکی این که این پسر هنوز کوچک است و در زندگی شاه مدّعی سلطنت و مایهی زحمت او نخواهد شد، دیگری این که وجدان شاه از وقتی صفی میرزا را بیگناه به هلاکت رسانیده است دچار ندامت گشته و میخواهد به این ترتیب خطای خود را جبران کند و حقّی را که از پدر سلب کرده است به پسر باز گرداند، امّا در هر صورت قبول آن چه شاه دربارهی خدابنده میگوید مشکل است زیرا کدام تاجری است که جرأت داشته باشد کنیز غیر باکرهای را به شاه عباس پیشکش کند، چه رسد به این که او حامله نیز باشد! چه طور میتوان تصور کرد زنی که از دیگری حامله است در حرمسرای شاه باشد و او با آن همه سخت گیری و شدت عمل آن تاجر و حتّی کنیز را به جرم دروغ گویی در امری چنان خطیر به سختی مجازات نکند؟ به علاوه چگونه امکان دارد که شاه چنین راز مهمی را سالها در دل خود نگاه دارد و خدابنده را بیش از بیست سال فرزند خطاب کند؟ در هر صورت اگر این خبر راست باشد باید گفت واقعاً ابتکار عجیبی است. البته من در حال حاضر آن را نمیتوانم تأیید کنم، ولی اگر قرار بشود تحقق یابد مسلماً همه از آن مطلع خواهند شد.»[۳]
[۱] – شاه عباس کبیر، مرد هزار چهره، تألیف محمّد احمد پناهی سمنانی، ۱۳۶۹، ناشر کتاب نمونه، چاپ اول، ص ۱۳۴
[۲] – زندگانی شاه عباس اوّل، چهار دوم، نصرالله فلسفی، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۴۷ص ۱۸۵
[۳] – سفرنامه پیترو دلاواله، ترجمه دکتر شجاعالدین شفا، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، ۱۳۷۰، صص ۴۶۳ و ۴۶۴
۴- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، ۱۴۰۱