در محیط دربار و حرمسرای شاه تهماسب، حیدر میرزا و پری خان خانم امیال و آرمانهای دو گروه حامیان تعیین جانشینی را رهبری میکردند. بعد از فوت مشکوک پادشاه، حیدر میرزا با عجله و یا با تصویب دیگران بر تخت شاهی جلوس کرد، ولی این حرکت او بیش از یک روز دوام نیاورد و توسط خواهرش که در بازی شطرنج سیاسی بی رقیب بود در خون خود غلتید. با مرگ شاه تهماسب آتشهای زیر خاکستر شعلهور شدند و حرارت آن علاوه بر امرا و سران طوایف برخی تودههای مردم را نیز به عزا نشانید. بعد از ده روز که از هرج و مرج مردم قزوین گذشت به دستور پری خان خانم اعلام کردند که هر کس متعرض کسی گردد به سختی سیاست خواهد شد و با اجرای این دستور تا حدی امنیت به شهر بازگشت.
در این مدت همه در تحت اجرای حکم و فرمان پری خان خانم بودند و به دستور او امیران قزلباش و شاهزادگان در مسجد جامع قزوین حضور به هم رسانیدند و میر مخدوم شریفی پادشاهی را به نام اسماعیل میرزا خواند. دکتر پارسا دوست در توصیف وضع آشفتهی این ایّام مینویسد: «اسکندر بیک تصویر هول انگیز قزوین را این گونه توصیف میکند از روز سه شنبه ۱۵ صفر که شاه تهماسب درگذشت تا روز جمعهی دیگر که ده روز باشد در دارالسّلطنهی قزوین آتش فتنه و آشوب به نوعی مشتعل داشت که آشنا و بیگانه را میسوخت. فزع روز اکبر در میان خلایق پدید آمد.
اجامره و اوباش محلات سر به شورش و فساد برآورده، هر کس با هر کس عداوتی داشت جقل کشی نام نهاده و بی ملاحظه به قتل او میپرداختند و احدی را قدرت آن نبود که از بیم مضرّت بی دولتیان قزلباش و اجلاف سر از خانه توانند آورد و هر کس به قدر حال مردم یراقدار (مجهّز به اسلحه) جمع نموده و محافظت خود میکردند. کثرت تعداد کشته شدگان در گذرگاهها به حدی بود که احمد تتوی مؤلّف تاریخ الفی که در آن روزها در قزوین اقامت داشت، مینویسد راقم حروف چون از دولتخانه بیرون آمد به هر کوچه و محلّه که گذر کرد کشته بر زبز یکدیگر افتاده دید.»[۱]
کانون این هیجانات در دربار و حرمسرایی متمرکز بوده است که پادشاه در حدود بیست سال از آن جا خارج نشده بود و هیچ خبری از بیرون نداشت. در همین محل نیز گروه پیروز و بازنده مشخص شدند و جسد حیدر میرزای نگون بخت در کنار پدرش آرام گرفت. هواداران حیدر میرزا انتظار چنین حادثهای را نداشتند و قبل از آن توسط ارسال نامهای دستور قتل اسماعیل میرزا را صادر کرده بودند ولی در طی مسیر این نامه به دست مخالفان افتاده و اسماعیل میرزا را نجات دادند.
آنان نگهبانان قلعه را با ترفند زندانی کرده و سپس دروازهی بزرگ قلعه را بستند و بدون آن که از قتل حیدر میرزا خبر داشته باشند با کمک صوفیان به سمت قزوین حرکت کردند. اسماعیل میرزا پس از خروج از قلعه به اردبیل برای زیارت آرامگاه نیاکانش رفت و قبل از ورود وی به قزوین برادران با همراهی بعضی سران قزلباش به دیدار او شتافتند و اسماعیل نیز آنان را به گرمی پذیرفت و هنگامی که ساعت سعد معلوم شد وارد قزوین و دولتخانه گردید. در مورد وقایع بعد از ورود اسماعیل میرزا به قزوین چنین آمده است: «از آغاز ورود به قزوین نسبت به مخالفان و هر کس که برای قدرت مطلق او میتوانست خطر یا مزاحمی باشد روش قهرآمیز و خشن در پیش گرفت.
او با توجّه به سالهای طولانی که در زندان به سر برده بود و فاقد قدرت بود، اکنون وجود هر قدرتی را مزاحم قدرت خود میپنداشت و از میان بردن آنان را ضروری میدانست. پری خان خانم و حسینقلی خلفا که در پادشاه شدن اسماعیل میرزا نقش اساسی داشتند همچنان مورد توجه شاهزادگان و امیران برجستهی قزلباش بودند. سران قزلباش مانند روزهای گذشته به منزل پری خان خانم میرفتند و او نیز که در روزهای بحرانی پس از کشته شدن حیدرمیرزا عملاً کشور را اداره میکرد گمان داشت که در زمان اسماعیل میرزا بیش از زمان پدرش شاه تهماسب مورد توجّه و مشورت قرار خواهد گرفت. حسینقلی خلفای روملو نیز که فردی جاه طلب و با تدبیر بود و پادشاهی اسماعیل میرزا را مدیون رهبری خود میدانست با توجه به ریاست خود بر جمیع صوفیان قزلباش و مقام برترش در میان طایفهی روملو در رؤیای به دست آوردن قدرت بیشتر در اداره کشور بود.
اسماعیل میرزا که تحمّل قدرت نمایی کسی را نداشت موقعیّت شامخ پری خان خانم و حسینقلی خلفا را در میان قزلباشان و بزرگان کشور تاب نیاورد و آن را خطری برای قدرت پادشاهی خود تلقی کرد. او نخست در صدد منزوی ساختن پری خان خانم برآمد. او ابتدا با کنایه امیران قزلباش را از رفتن به خانهی پری خان خانم منع کرد و سپس تصریح نمود مگر امیران نفهمیدهاند که دخل عورات در امور مملکت لایق ناموس سلطنت و پادشاهی نیست. بدین ترتیب امیران قزلباش نیز که عموماً فرمانروایی این زن را تحمّل نمیکردند از رفتن به خانهی پری خان خانم خودداری نمودند. اسماعیل میرزا سپس ملازمان و قورچیان وی را اخراج کرد و بسیاری از اموال و دارایهایی پری خان خانم را ضبط کردند به گونهای که او از لحاظ مالی در تنگنا قرار گرفت.
برکنار کردن حسینقلی خلفا دشوار مینمود. او به سبب شخصیّت خود، رهبری هواخواهان اسماعیل میرزا را در مبارزه با طرفداران حیدر میرزا به دست آورده و مورد توجّه و احترام بسیاری از امیران قزلباش بود. او خلیفةالخلفا و پس از مرشد کامل که شاه بود بالاترین مقام را در طریقت صوفیان قزلباش داشت و ده هزار صوفی مقیم قزوین دستورهای او را بی چون و چرا اجرا میکردند. اسماعیل میرزا علاوه بر قدرتنمایی حسینقلی خلفا، پیروی امیران قزلباش را از وی بر نمیتافت. او از جهت دیگر نیز کاهش قدرت وی و بی اعتبار کردن او را نزد امیران قزلباش ضرور میدانست. پس از کشته شدن حیدر میرزا، حسینقلی خلفا و سران قزلباش پیرو او احتمال میدادند که خلیفه انصار قرا داغلو حاکم قلعهی قهقهه اسماعیل میرزا را به قتل برساند.
چون چند روز از زنده ماندن اسماعیل میرزا و رویدادهای قلعهی قهقهه که شرح آن گذشت خبری نبود، حسینقلی خلفا به اطّلاع پری خان خانم رساند که ظنّ غالب این است که هواخواهان حیدر میرزا، اسماعیل میرزا را در قلعهی قهقهه از میان بردهاند. او پیشنهاد نمود که در چنین صورت سلطان محمود میرزا را که للگی او با اُرس سلطان روملو بود پادشاه کنند. پس از ورود اسماعیل میرزا به قزوین و اقامت در خانههای حسینقلی خلفا، مخالفانش جریان بالا را به اطّلاع اسماعیل میرزا رساندند و او را نسبت به حسینقلی خلفا بدگمان نمودند.
اسماعیل میرزا در آغاز ورود به قزوین که هنوز تاجگذاری نکرده و موقعیّت پادشاهیش نیز استحکام نیافته بود ناچار احتیاط را در باره حسینقلی خلفا رعایت میکرد. او در این باره اندیشید و سرانجام چاره را یافت. او تصمیم گرفت مقام وکالت را که بالاترین و در حکم نایب شاه بود به وی پیشنهاد کند و در عین حال از او بخواهد که از مقام خلیفةالخلفا کنارهگیری نماید. اگر حسینقلی آن را میپذیرفت اسماعیل میرزا پس از مدتی او را معزول و آن مقام را به دیگری واگذار میکرد و اگر نمیپذیرفت بر خلاف دستور مرشد کامل عمل کرده و مستوجب توبیخ و سیاست بود.
حسینقلی با کنارهگیری از مقام خلیفةالخلفایی مخالفت نمود و درخواست کرد که هر دو مقام را در اختیار داشته باشد. اسماعیل میرزا با آن موافقت ننمود و او را متّهم کرد که از دستور مرشد کامل سرپیچی کرده است. او برای ابراز عدم رضایت خود حسینقلی را به دربار راه نداد و پس از تضعیف موقعیت او در میان امیران و صوفیان قزلباش او را به مقام کم اهمیت سرپرستی قورچیان مشهد گماشت و وی را ناگزیر به خروج از قزوین و عزیمت به مشهد کرد. اسماعیل میرزا حتی به او فرصت و اجازه نداد که اثاث و لوازم خانه خود را همراه برَد. دلو بوداق از امیران روملو او را بیرون شهر برد و سپس اثاث او را حمل کرد و به وی رساند و او را روانهی مشهد نمود. پس از چند روز کور شاه علی از قورچیان روملو از قزوین به دامغان رسید و هر دو چشم حسینقلی را کور کرد.»[۲]
بعد از این مراحل اسماعیل میرزا به جشن تاجگذاری پرداخت و در روز چهار شنبه ۲۷ جمادیالاول ۹۸۴ تاجگذاری کرد و شاعران نیز به دنبال یافتن ماده تاریخ به تکافو افتادند و مولانا محتشم کاشانی که از مدح پری خان خانم و شاه تهماسب فارغ شده بود در مدح و تاجگذاری اسماعیل میرزا ۳۲ بیت شعر سرودند که هر مصرع آن بیانگر سال پادشاهی وی میباشد. این شیوه و رسم مداحی و بت پرستی گویا با تاریخ ایران عجین شده است. حاکمان دیکتاتور چون شاه اسماعیل همانند حیواناتی هستند که از اصالت طبیعی خود دور نشده و سرانجام خوی طبیعی نیش زدن و دریدن را نشان خواهند داد و جای بسی خوشبختی است که این خصلت اسماعیل میرزا شامل تودههای مردم نگردید. شاه اسماعیل ثانی برای به دست گرفتن خودکامگی به رفع موانع و پاکسازی شاهزادگان و حتی کنترل و محدود کردن امور اجرایی خواهرش پرداخت. این اقدامات شاه اسماعیل دوم و دیدگاه متفاوت مذهبی او چندان دوام نیاورد و همان افرادی که موجب اعتلایش شده بودند زمینهی نابودی وی را فراهم ساختند.
احمد احرار در کتاب خود وضع روحی و ناراحتی پری خان خانم را به خوبی توصیف کرده و مینویسد: «از وقتی دست راست و چپم را شناختهام، هیچ ضایعه و مصیبتی حتی مرگ پدر گریه را بر چشمان من تحمیل نکرده بود، امّا در این مدت کوتاه یعنی از روزی که اسماعیل پای به دارالسّلطنه قزوین نهاده است دو مرتبه اشک ریختهام. یک بار اشک شوق برای زیارت برادری که بعد از بیست سال چشمم به جمال او روشن میشد و خیال میکردم با دیدن او در چنان روز و در چنان مقامی به همه آرزوهای خود رسیدهام و امروز به بخت خود میگریم که چگونه بیست سال در اشتباه بودهام و عالمی را با خود دشمن کردم تا حق دوستی را در باره برادرم تمام کنم.
بعد از بیست سال میبینم برادر محبوب و معبود من، اول دشمن من است. یاران، شما از آن چه بر ما گذشته است باخبرید، اما در این فاصله که از موضوع اظهارات شاه مطلع شدهام آنی را از خاطرهی شبی که برادر واژگون بختم حیدر میرزا را با کلاه و لباس سلطنت در اندرون به دامان من آویخته بود و سوگند میخورد که در برادری از هیچ خدمتی در حق من کوتاهی نخواهد کرد و اگر از حمایت اسماعیل میرزا دست بکشم و با وی اتفاق بدهم، غافل نیستم. آن شب من برای خلاص شدن از چنگ حیدر میرزای فقید با او غدر کردم و به نادرستی دست دوستی به سوی او دراز کردم و بعد از آن که ما فیالضمیر خود را بر من گشود و دانستم چه خیال در سر دارد، روزگار او را سیاه کردم.
این خاطره پس از مرگ حیدر میرزا هرگز به خاطر من خطور نکرده بود تا امروز که لحظهای از من منفک نمیشود و هرگاه به اسماعیل فکر میکنم چنین در اندیشهام میگذرد که این مرد، اسماعیل نیست، حیدر است که به نام اسماعیل و در صولت او به من ظاهر گشته است تا انتقام سوگند دروغ و غدری را که با وی کردهام، باز ستاند. خلفا و سایر مردانی که در طول چندین سال مبارزهی پنهان و آشکار میان حیدر و اسماعیل، نقش پری خان خانم را در خرد کردن نهضت حیدر میرزائیان و سرانجام از میان بردن وی و فرستادن منشور سلطنت اسماعیل میرزا به قلعهی قهقهه از نزدیک دیده بودند و به خاطر داشتند احساس او را در چنان لحظاتی درک میکردند و به وی حق میدادند که از فرط تأثّر دستخوش کابوس شود.»[۳]
[۱] – شاه اسماعیل دوم، شجاع تباه شده، دکتر منوچهر پارسا دوست، تهران شرکت سهامی انتشار، ۱۳۸۱، ص ۴۳
[۲] – شاه اسماعیل دوم، شجاع تباه شده، دکتر منوچهر پارسا دوست، تهران شرکت سهامی انتشار، ۱۳۸۱، صص ۶۷ تا ۶۸
[۳] – بهار و خون و افیون ( زندگی شاه اسماعیل اول)، نویسنده احمد احرار، جلد اول، چاپ چهارم، ۱۳۷۱، نشر شباویز، ص ۲۲۵
۴- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، ۱۴۰۱، ص ۴۴۰