شاه تهماسب دارای یازده فرزند پسر و چهارمین آنها حیدرمیرزا بود. او در نزد پادشاه بسیار عزیز و روابط و رفتار دوستانهاش با وی تا آخرین لحظات عمر دوام داشته است. در محیط دربار و حرمسرا تنها پری خان خانم از این موقعیّت ممتاز برخوردار بود، ولی همان گونه که ذکر شد از نظر اهداف و امیال بین آنها فاصله زیادی وجود داشت که بعد از مرگ شاه تهماسب آشکار گردیدند. هنگامی که حیدر میرزای بیست ساله بعد از فوت پدر خود را پادشاه خواند، از آن سوی پری خان خانم نیز بیکار ننشست و با فریب و ریاکاری سر از تن حیدرمیرزا جدا کرد و با نشان دادن آن به طرفدارانش تمام ماجرا را به نفع خود پایان داد. زندگی پری خان خانم و شاه اسماعیل دوم نیز دوامی نیاورد و عاملان و آمران قتل حیدرمیرزا پس از مدتی کوتاه نابود شدند و حتی به پسر شش ماههی شاه اسماعیل یعنی شاه شجاع هم رحم نکردند. تمامی این حوادث آمیخته به غم و شادی برای حیدر میرزا فقط در یک روز رقم خورد و او با پشتیبانی گروهی از درباریان تاج شاهی را بر سر نهاد و شمشیر خاصّه حمایل کرد. در آن روز هواخواهان اصلی خارج از دربار بودند و طبق دستور پادشاه که هر روز گروهی حفاظت دولتخانه را بر عهده داشتند بر حسب اتّفاق نگهبانان آن روز را مخالفین حیدر میرزا تشکیل داده بودند. در این هنگام پری خان خانم بر اثر ریاکاری و دروغ به قرآن سوگند خورد که از حیدر میرزا حمایت خواهد کرد و حتی به مادرش گفت که تو شاهد باش که من باید اولین فردی باشم که بر پای شاه بوسه میزنم و من این افتخار را به هیچ کس دیگر واگذار نمیکنم. سرانجام پری خان خانم با این حیله توانست از چنگ حیدر میرزا بگریزد و برای دایی خود شمخال سلطان جریان واقعه را تعریف کند و به او اجازه داد که از راهی پنهانی وارد حرمسرا شود و حیدر میرزا را از میان بردارد. خروج پری خان خانم و عدم بازگشت او موجب نگرانی حیدر میرزا شد در نتیجه سعی کرد که با دادن وعده و پول به نگهبانان نظر آنها را به خود جلب نماید و از آنان خواست که اجازه دهند که هواخواهان وی وارد دربار شوند، ولی اقدامات او کارساز نبود. در این هنگام حیدر میرزا متوجه اشتباه خود شد و عملاً خود را زندانی کسانی دید که با او موافقتی نداشتند و از آن گذشته مهمترین اشتباهش بر سر گذاشتن تاج پادشاهی بدون هیچ تشریفات و حضور هوادارانش بود و اشتباه بزرگتر از آن اطمینان او به پری خان خانم میباشد که فریبکاری او باعث نابودیش گردید.
در آن روز بیرون دولتخانه موافقان و مخالفان جمع شده و به گفتگو و مشورت مشغول بودند که سرانجام دیدگاه حمله به دولتخانه مورد تأیید موافقان حیدر میرزا قرار نگرفت و مخالفان حیدر میرزا نیز با گفتگوهای بی حاصل فرصتهای طلایی را از آنان میگرفتند. یکی از طرفداران اسماعیل میرزا به نام حسینقلی خلفا حیلهای به کار برد و تعدادی را مأمور کرد که از خارج وارد شهر قزوین شوند و در محلهها جار زنند که اسماعیل میرزا در راه است و به زودی وارد قزوین خواهد شد و این حیله باعث تفرقهی هواداران حیدر میرزا گردید. بعد از سپری شدن آن روز نوبت نگهبانی هواداران حیدر میرزا رسید؛ ولی هنگام ورود با درهای بسته رو به رو شدند و نگهبانان با آنان به چنگ پرداختند. هواخواهان حیدر میرزا در اثر رشادت و شکستن بعضی درهای دولتخانه وارد آن جا شدند. از سوی دیگر باز هم در اثر خیانتهای پری خان خانم مخالفان حیدر میرزا توانستند از راهی پنهانی وارد محل زندگی حیدر میرزا شوند. در این لحظات که حیدر میرزا وضع را بسیار خطرناک میدید با صوابدید مادرش لباس زنانه پوشید و وارد حرمسرا گردید. آنان فکر میکردند که به حرمت پادشاه که هنوز جسدش در آن جا بود مورد حمله قرار نخواهند گرفت؛ ولی آنان به حرم وارد شدند و به جستجو پرداختند. سرانجام علی بیک شاملو او را شناخت و به دستور حسینقلی خلفا و شمخال سلطان چرکس سر حیدر میرزا را از بدن جدا ساختند و سر جدا شدهی وی را از بالای بام به میان هواداران انداختند.[۱] هواخواهان با مشاهدهی سر بریده روحیه خود را از دست دادند زیرا دیگر کسی باقی نمانده بود که به خاطر او بجگند و شکست را پذیرا شدند. بعد از این واقعه حسین بیک را که نقش رهبری هواداران حیدرمیرزا را داشت دستگیر کردند. شاهزاده مصطفی میرزا نیز به اسماعیل میرزا تحویل داده شد. زال بیک گرجی و برادرش فرخ بیک و همچنین حمزه بیک تالش که از هواخواهان برجسته بودند در همان روز کشته شدند. امیرخان موصلوی ترکمان و حسین خان سلطان با پیری بیک قوچیلوی استاجلو حاکم ورامین و بسیاری دیگر کشته شدند و حتی به حکیم ابونصر پسر صدرالشّریعه گیلانی که از پزشکان برجستهی دربار شاه تهماسب بود رحم نکردند و او را کشتند و به او تهمت زدند که در مسموم کردن پادشاه نقش داشته است مخالفان طایفهی استاجلو به ویژه طایفهی تکلو پس از کشتن امیران استاجلو ضمن تاراج دارایی آنان به هتک ناموس عیال و اطفال آنان پرداختند و کار بی حیایی به جایی رسانیدند که پردگیان سراپرده را برهنه و عریان به کوچه و بازار کشانیدند. آنان از شدّت درماندگی سر و پای برهنه به خانه پری خان خانم پناه بردند و به نوشته اسکندر بیک ترکمان از خانههای آنان چندان نفایس و اجناس بیرون آمد که در خزانهی خیال نمیگنجد و نهایت خفّت و خواری بر سر عیال و اطفال آن طبقه آمد. حسن روملو که به پیروی از حسینقلی خلفا و سایر افراد طایفهی روملو با حیدر میرزا مخالف بود، مینویسد اموال و احمال از صامت و ناطق مفسدان در تحت تصرّف غازیان درآمد. گلین مملکت از خار مفسدان بی باکان پیراسته گشت. متأسفانه این کشتار و جنایات فراتر از پایتخت نیز توسعه یافت و بر این اساس نباید تمام کشتار و ستمها به پای اسماعیل میرزا نوشته شود و کشتار شاه اسماعیل بیشتر محدود به رقبای احتمالی و شاهزادگان بوده است.[۲]
[۱] – ملا جلالالدین محمّد منجّم یزدی مؤلف تاریخ عباسی در صفحه ۲۹ کتاب در مورد قتل حیدر میرزا چنین مینویسد: «حیدرمیرزا ساروق از سر برگرفته چادر عورات پوشیده، خواست که با کنیزان بیرون رود و خود را به جماعت خود رساند. یکی از ایشیک آقایان حرم، فولاد بیک تکلو بر حال او واقف بود خلفا را خبر دار نمود و میرزا را از میان عورات چادرپوش بند کردند. دلیل خانِ یوزباشیِ روملو او را بیرون کشید و جمشید، غلام سلطان سلیمان میرزا کارد بر حلق آن ناکام نهاد و سرش را از تن جدا کرد.
دریغا کان تن نازک به ناگاه به خون آغشته شد از بخت گمراه
در این وقت حسین بیگ به حرم آمده طلب میرزا میکرد که سرش را در نظر آوردند:
ز نظارهی آن سر پر غرور شد از نخل بندی ز امید دور
و تابعان او به غایت مکدّر شدند و دست از جنگ برداشتند و ناکام و بیچاره باز گشتند. عجیبتر آن که شاه غفران پناه در کنار حوض در تالار روی تختهای افتاده بود و از کوچک و بزرگ، میر و وزیر و وضیع و شریف به جز مجتهدالزّمانی میر سید حسین بر سر او کسی نبود و بازار جنگ نوعی گرم بود که دو تیر بر پشت آن سید با حقیقت خورده، دست از حفظ و حراست و تکفین و تجهیز باز نداشته.»
[۲] – برداشت این مطالب از صفحات ۳۵ تا ۳۸ کتاب شاه تهماسب اول از دکتر منوچهر پارسا دوست میباشد.
۳- آینه عیبنما، فریاد کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، ۱۴۰۱، ص ۴۳۰