در سال ۱۸۹۶ میلادی، یک پلنگ به کارل اکلی (Carl Akeley) حملهور شد و او موفق شد با دستان خالی از پس پلنگ برآید. کارل تاکسیدرمیست بود و پس از کشتن پلنگ با آن عکس گرفت.
کارل در اولین سفرش به آفریقا را انجام داد اما از بخت بدش به ناگهان یک پلنگ ۳۶ کیلوگرمی جلوی راهش سبز شد. کارل هنوز ناپخته بود و اول خیال کرد که موجود بین سبزهها یک گراز زگیل دار است. بنابراین تصمیم گرفت تا گراز را با کیسه شکار کند و آن را با خود به آمریکا بازگرداند.
اکلی اسلحهاش را برداشت و ماشه را کشید اما وقتی صدای جیغ جانور را شنید، متوجه اشتباهش شد: گراز نبود بلکه پلنگ بود؛ هنوز هم زنده بود!
کارل که قصد نداشت خودش طعمه جانور شود، دو مرتبه دیگر به آن شلیک کرد اما تیرش خطا رفت. بار سوم گلوله به بدنش ماسید و موجب خشمگین شدن پلنگ گشت. پلنگ نیز به سمت کارل حملهور شد؛ انگار که قصد داشت انتقامش را بگیرد.
او کاملا دست پاچه شده بود و یک بار دیگر شلیک کرد و فهمید که گلولهاش خالی شده است. کارل سپس تلاش کرد تا از دست پلنگ فرار کند. او به سرعت دوید و در همین حین، تفنگش را دوباره پر کرد اما وقتی برگشت تا به آن شلیک کند، متوجه شد که پلنگ به سمتش پریده است. خوشبختانه تیر اول به پای پشتیِ پلنگ خورده بود و نتوانست درست فرود بیاید. کارل نیز با دستانش گلاویز پلنگ شد. پلنگ دندانهایش را در بازوی کارل فرو کرده بود ولی آنها همچنان داشتند برای هم قدرتنمایی میکردند. کارل با دست چپ گلوی پلنگ را فشار میداد و دست راستش را تا جای ممکن داخل گلوی حیوان درنده کرده بود. چند لحظه بعد، کارل اکلی متوجه شد که پلنگ دیگر جان ندارد. سپس این عکس فوقالعادهاش را گرفت.
چه شانسی آورده!
واقعا شانس آورده