به یقین شاه عباس اول در ایجاد تمرکز قدرت و وحدت کشور نقش اساسی ایفا کرده است، ولی در مورد رفتار او نسبت به فرزندان و بدعت گذاری در تربیت ولیعهدها به هیچ وجه قابل توجیه نیست و در مقابل سیاستهای اقتصادی و نظامی او پاسخی نمیتوان یافت. البته این نکته قابل ذکر است که حیات شاهزادگان صفوی همواره در معرض خطر بوده و شاه عباس محصول و نجات یافتهی آن امواج کشتار شاهزادگان توسط شاه اسماعیل دوم و دوران اسف بار محمّد شاه میباشد. اما با تمام این اوصاف پاسخی برای این پرسش نمیتوان یافت که چرا وی با آن همه موفقیّتهای سیاسی و اقتصادی و نظامی به چه دلیل برای آیندهی کشور دچار آن اشتباه بزرگ شده و رسم خطرناک و مضری را بنا نهاد که ولیعهدها تربیت یافتهی حرمسراها باشند.
در دوران حکومت شاه عباس وضع تربیت شاهزادگان تغییر کرد و به جای آن که به دست مربیان لایق سپرده شوند در اندرون حرمسراها و دور از انظار محیط اجتماعی به دست زنان و خواجه سرایان سپرده شدند. برای اثبات این ادّعا تنها کافی است که به نقش و اهمیّت خواجه سرایان در تعیین پادشاه جدید توجه شود که چگونه رأی شورای مشورتی را تغییر دادهاند. از همه جالبتر آن است که شاهزادهای که به پادشاهی انتخاب میگردید تا آخرین لحظه از آیندهی خود خبری نداشت که به هنگام دریافت پیام برای اجرای قتل و یا کور کردن او یا اعلام سلطنت آمدهاند. در این رابطه تنها میتوان علت اصلی را در خودخواهی شاه عباس و بیمی که خود بر سر پدر آورده بود جستجو کرد.
دکتر لارنس لاکهارت در تأیید این مطلب مینویسد: «شاه عباس به علت بیم از پسرانش یا بر اثر رشک به آنان رسم خطرناک و مضرّی را بدعت گذاشته، ولیعهد را به اتّفاق سایر شاهزادگان خاندان سلطنت در حرم محصور کرد. ولیعهد میبایستی آن قدر در آن جا به سر برد تا زمانی فرا رسد که وی با دستهای کاملاً نا آزمودهی خویش زمام امور را به دست گیرد. تحقیقی مختصر راجع به ایام سلطنت جانشینان شاه عباس روشن میسازد که تربیتی این چنین چه اثرات شوم و ناگوار بر خصیصه اخلاقی این شاهزادگان باقی گذاشت. این تحقیق همچنین روشن مینماید که اعتیاد بیرون از حد به باده گساری و افراط در عیاشی و خوشگذرانی این سلاطین عواقبی شوم نه فقط برای خود آنان بلکه برای آن دودمان و ملت به بار آورد. سرجان ملکم به نحوی شایسته و جامع مضار تربیت شاهزادگان خاندان سلطنت را در حرم در عبارت ذیل خلاصه کرده است. از سلطانی که هرگز اجازه نداشت از این زندان (یعنی حرم) تا زمان جلوس بر اورنگ سلطنت پا به خارج گذارد، انتظار نمیرفت که از خوی مردی و کفایت بهرهمند باشد. او بعید بود که بتواند در برابر نشئات سلطنت مطلقه پایداری کند. افراط چنین سلطانی در پیروی از هوای نفس به نظر میرسد نتیجهی مسلّم محرومیتهای پیشین و فقدان کامل تجربهی وی باشد.
مایهی تأسف است که هیچ تاریخ مفصل و موثّقی از تمام دوران صفویه در دست نداریم و به همین علت نمیتوانیم چنان که باید و شاید علل مختلف و انقراض آن سلسله را بیان کنیم. سلسله صفویه در زمان شاه عباس کبیر (۱۵۸۷ – ۱۶۲۹) به اوج قدرت خود رسید، ولی هنگامی که این پادشاه درگذشت دوره انحطاط آن آغاز شد. سر ژان شاردن نیم قرن بعد درباره این واقعه چنین میگوید: به محض این که این پادشاه نیکوکار در گذشت دورهی ترقّی ایران به پایان رسید. بی شک این نکته تا اندازه زیادی درست است، ولی باید آن را با مختصر تبدیل و تغییری پذیرفت.
اگرچه شاه عباس عظمت و جلال این کشور را به طور نمایانی تجدید کرد، ولی در نتیجهی بعضی اعمال خود تخم بدبختی آن را کاشت. چند سالی بعد از مرگ شاه عباس دوره انحطاط چنان به کندی پیش رفت که تقریباً نامحسوس بود و این نکته را ادروارد براون چنین بیان کرده است: روایت مشهوری از مسلمین در دست داریم که طبق آن سلیمان در حالی که بر عصایی تکیه داده بود ایستاده درگذشت و اجنه از این موضوع آگاه نشدند و مدت یک سال مطابق فرمان او به ساختمان معبد اشتغال داشتند تا آن که کرمی خاکی عصای او را جوید و بدنش به زمین افتاد. این داستان را میتوان به عنوان مَثَل برای عهد صفوی بعد از مرگ شاه عباس کبیر ذکر کرد. قدرت و عقل او دوره صلحی در ایران برقرار ساخت و از حیث ترقی ظاهری این کشور را به مقامی رسانید که تقریباً صد سال جانشینانش او را از نتایج بی کفایتی آنها محفوظ داشت
قابل توجه است که نظریه یکی از مورخان ایرانی را در نیمه قرن نوزدهم با نظریهی فوق مقایسه کنیم. رضا قلی خان هدایت در دنباله کتاب روصةالصفای میرخواند در آن جا سخنی از اشپنگلر اظهار داشت که سلسلهها به افراد شباهت دارند، زیرا مراحلی را میپیمایند که مطابق کودکی، بلوغ و کهولت در بشر است. به عقیدهی رضا قلی خان سلسله صفوی دوران کودکی را در زمان شاه اسماعیل اول و جانشینان بلافصل او گذرانید و در زمان شاه عباس کبیر به بلوغ رسید و دوران کهولت بشر شباهتی سطحی وجود دارد، ولی ظاهراً کافی است که انحطاط و انقراض سلسلهای را منحصراً در نتیجه پیر و فرسوده شدن ارکان سیاسی آن بدانیم و در حقیقت باید عوامل دیگری را نیز مورد مطالعه قرار دهیم، زیرا چنان که علل انحطاط سلسله صفویه متعدّد و پیچیده است.»[۱]
[۱] – انقراض سلسله صفویه و ایّام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، ۱۳۶۸، ص ۳۲ و صفحه ۱۳ چاپ ۱۳۹۳ ترجمه اسماعیل دولتشاهی
۲- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، ۱۴۰۱