در اوج امپراتوری روم که ثروتمندان و فرمانروایان تشنه قدرت بودند، زنی به نام “لوکوستا” با استفاده از دانش خود در گیاهشناسی، بسیاری از آنها را به دام مرگ کشاند.او که به “بیوه سیاه امپراتوری رم” معروف است، استادِ تمام مواد سمی و روشهای مخفیِ کشتن افراد بود. او زندگی مرموزی داشت و جاهطلبیهای مبتکرانه، بیرحم و هوشمندانه وی در افسانههای روم ثبت شد. استعدادهای سیاه او برای افرادی که به دنبال نابود کردن مزاحمان بودند بسیار ارزشمند شد و بدین ترتیب، نام لوکوستا بهعنوان یکی از بدنامترین قاتلان در تاریخ ثبت شد.
لوکوستا در روستایی در کوههای آلپ (فرانسه امروز) به دنیا آمد. میتوان حدس زد برخی از دانش خود را از اجدادش در آن منطقه آموخت. زمانی که در جوانی به رم رفت، در گیاهشناسی و ساخت معجونهای مرگ استاد شده بود. در جامعهای خونین و فاسد که گلادیاتورها در کولوسئوم های معروف یکدیگر را به طرز وحشیانهای میکشتند، لوکوستا بهسرعت فهمید که نیرنگهایش مورد استقبال این اجتماع فاسد و بیروح قرار خواهد گرفت.
مانند یک داروساز ستمکار، از تخصصش برای ساخت اکسیرهای مرگ استفاده کرد تا هر کس که آزردهاش میکرد را مسموم کند. همچنین از افراد دیگر با اهداف مشابه پول خوبی میگرفت. اکسیرهایش را بر روی حیوانات آزمایش میکرد و قدرت سمش را از واکنش آنها تشخیص میداد. این آزمایشها دقت قابلتوجهی به او داد؛ بنابراین میتوانست مرگی سریع و بدون درد یا مرگی بسیار طولانی و دردناک را برای بدخواهان ایجاد کند. او تصمیم میگرفت که دشمنان چگونه بمیرند.
برای مدت مدیدی قربانیان لوکوستا بدون سوءظن میمردند. اما شهرت استعدادهای سیاهش نمیتوانست مدت زیادی مخفی بماند. او دو بار به جرم قتل بازداشت شد؛ اما این اتهامات در برابر قدرت و نفوذ مشتریانش بهجایی نرسید. هر دو بار سناتورهای قدرتمند روم از ارتباطات و نفوذ خود برای آزادی او استفاده کردند؛ زیرا میترسیدند با محکوم شدن لوکوستا خودشان لو روند. بدین ترتیب کسبوکار کشندهاش ادامه پیدا کرد.
در سال ۵۴ میلادی، لوکوستا برای بار سوم توسط مقامات رومی دستگیر شد. اما در کمال تعجب، توسط “جولیا آگریپینا” آزاد شد. جولیا ملکه روم و برجستهترین زن روم بود که تاریخ او را ظالم، بلندپرواز، خشن و سلطهگر توصیف میکند. جولیا نقشه داشت همسرش “امپراتور کلودیوس” را نابود کند و به همین دلیل لوکوستا را آزاد کرد. او در پذیرش پیشنهاد جولیا هیچ تردیدی نکرد و بدین ترتیب به برنامهریزی برای مهمترین و معروفترین قتل در کارنامهاش پرداخت.
عصر روز قبل از قتل، لوکوستا محافظ شخصی کلودیوس را مسموم کرد تا بیمار شود و نتواند کار کند. سپس به کسی که غذای کلودیوس را میچشید رشوه داد تا آن روز سر کار نرود. با خوردن قارچهای سمی، کلودیوس به گلویش چنگ میزد و وحشت وجودش را فراگرفته بود. از تخت پادشاهی به زمین افتاد و زمانی که پزشک سررسید، پری را در گلویش فرو کرد تا او را وادار به استفراغ کند. اما لوکوستا بسیار زیرکتر بود. قبلاً پر را به سمی شبیه به استریکنین آغشته بود و بهمحض تماس با گلوی کلودیوس، مرگش را تضمین کرد.
بالاخره روزی بخت به لوکوستا پشت کرد. امپراتور گالبا (جانشین نرون) از موارد مرگ و مسمومیتهای شایع به خشم آمده بود و لوکوستا را بهعنوان یکی از همدستان نرون دستگیر کرد. به شیوه دوران قدیم در روم، او را با زنجیر در خیابانهای شهر کشیدند؛ درملأعام محکوم و بیدرنگ اعدامش کردند. اما داستان او بهعنوان یک افسانه تاریک در جهان نابکار روم باستان باقی ماند.